نفس مامان پسر بابانفس مامان پسر بابا، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره

محمد فرهام داودی

مهد کودک

سلام سلام عسل خان مامان شرمنده این روزها یه مقدار دیر دیر آپ میشم تمام ذهنم درگیر شما شده از بس که دوست داری بهت توجه کنم و تمام حواسم به شما باشه و به کاری مشغول نباشم بزار از اینجا شروع کنم که چند روز بیش یعنی سه شنبه هفته قبل دیدم که داری حسابی توی خونه کلافه میشی و من هم هر کاری می کنم که با شما بازی کنم و تمام اسباب بازی ها رو هم به کار می گیرم بازهم فایده ای نداره و مدام داری لج بازی می کنی من هم با عرض شرمندگی و پیشمانی مدام یه چند باری خیلی بلند با شما صحبت کردم که خیلی خیلی پشیمونم به این فکر افتادم که به مهدهای کودک یه سر بزنم شاید کلاسی هم برای بچه هایی که عضو نیستن داشته باشن که بی نتیجه بود تمام فرهنگسرا های اطرا...
23 دی 1391

مشهد

هفته گذشته داشتم به بابا محسن می گفتم که عمه نسرین قرار شده که به مشهد برن و یه چند روزی  اونجا باشند یکدفه بابا گفت که ماهم بریم من هم قبول کردم البته قرار شد که مامان و بابای همسری هم همراه ما باشند تقریبا یک هفته ای هست که به تهران اومدن و قرار شده زمستان امسال و تهران بمونن به مامان خودم هم اطلاع دادم که همراه ما باشند اما گفتند که خاله نگار امتحان داره و ما  نمی تونیم و من هم اسرار که اگه شما نمی یایید خاله ملیحه همراه ما بیاد خاله هم قبول کرد  اما رسیدیم به بلیط که واسه چهارشنبه می خواستیم اما هر جا تماس گرفتیم پیدا نشد و بابا هم دلش می خواست که همراه ما باشه اما دید که بلیط برای چهار شنبه نیست و اگه هم باش...
18 دی 1391

یلدا

امسال شب یلدا رفتیم خونه عمه لیلا زحمت کشیده بود و خواهر برادر ها رو کنار هم جمع کرده بود اولین سالی بود که خونه مامان خوبم نرفتم ولی خونه عمه جون هم خیلی خوش گذشت و محمدفرهام کنار حانیه و ملیکا دختر دوست عمه لیلا هم که اونجا بود حسابی بازی کرد و خیلی بهش خوش گذشت جای زن عمو زهره خیلی خالی بود رفته بودن خونه مادر خودشون شب خیلی خوبی بود عمه حسابی زحمت کشیده بود من هم یه تعداد کارت برای محمدفرهام تهیه کرده بودم که به دختر عمه و دختر عمو هاش بده هندونه ما از قسمتی که برش خورده دونه هاش معلوم نشد بعداً یه ماژیک خردیم و براش دونه گذاشتیم اما عکسشو نداشتیم ...
2 دی 1391
1